چند روزی پیش حسابی افکارم آشفته بود از دوستی پیامی دریافت کردم که انگار از دل من خبر داشت بدون ان که از هم با خبر باشیم :
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند در سختیها باید زندگی را بیافرینند
روزگارتان نیلوفری باد .
بدست لاوین در دسته
چند روزی پیش حسابی افکارم آشفته بود از دوستی پیامی دریافت کردم که انگار از دل من خبر داشت بدون ان که از هم با خبر باشیم :
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند در سختیها باید زندگی را بیافرینند
روزگارتان نیلوفری باد .
بدست لاوین در دسته خدا، خواسته ها
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید. او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت: می دانستم با او نسبت داری!!!